مردي نابينا زير درختي بر سر دو راهي نشسته بود!
پادشاهي نزد او آمد، از اسب پياده شد و اداي احترام کرد و گفت: قربان، از چه راهي ميتوان به پايتخت رفت؟»
پس از او وزير پادشاه نزد مرد نابينا رسيد و بدون اداي احترام گفت: آقا، راهي که به پايتخت مي رود کدام است؟
سپس سربازي نزد نابينا آمد، ضربه اي به سر او زد و پرسيد: احمق،راهي که به پايتخت مي رود کدامست؟؟؟
هنگامي که همه آنها مرد نابينا را ترک کردند، او شروع به خنديدن کرد. مرد ديگري که کنار نابينا نشسته بود، از او پرسيد: به چه مي خندي؟
نابينا پاسخ داد: اولين مردي که از من سووال کرد، پادشاه بود. مرد دوم وزير او بود و مرد سوم فقط يک نگهبان ساده بود.
مرد با تعجب از نابينا پرسيد: چگونه متوجه شدي؟ مگر تو نابينا نيستي؟ نابينا پاسخ داد: فرق است ميان آنها، پادشاه از بزرگي خود اطمينان داشت و به همين دليل اداي احترام کرد… ولي نگهبان به قدري از حقارت خود رنج مي برد که حتي مرا کتک زد.
طرز رفتار. هر کس نشانه شخصيت اوست
نه سفيدي بيانگر زيبايي است
و نه سياهي نشانه زشتي
شرافت انسان به اخلاقش است.
درباره این سایت