آن طرفِ سيمخاردارها مردي ايستاده است که بادهاي سرگردان، از چند کيلومتري هم نزديک او نميشوند. تا تمام کشورش را دور نزنند، نميتوانند عبور کنند. حتي بعضي از خاخامها، کلاهشان را برايش از سر برميدارند و آنقدر خم ميشوند که موهاي به هم بافتهشان، به کفشهاشان ميخورد!آن طرف سيمخاردارها، مردي ايستاده است که بُرد غريوش حتي به مريخ هم ميرسد؛ چه برسد به تلآويو،گوش کن؛ دارد قسم ميخورد؛ اسرائيلاز خانه عنکبوت سستتر است. حالا چهره شفقگونت، بشارتِ صبح ميدهد. دستهاي زخميات را پنهان کن. سيمچين شکستهات را دور بينداز. تو بايد سيمخاردارها را ببلعي تا آزاد بشوي.آرام سرفه کن؛ مبادا آدمبرفيها صدايت را بشنوند؛ تو بايد زنده بماني
درباره این سایت