شوخ طبعي اش باز گل کرده بود. همه ي بچه ها دنبالش مي دويدند و اصرار که به ما هم آجيل بده .اما او سريع دست تو دهانش مي کرد و مي گفت :«نميدم که نميدم»


آخر يکي از بچه ها پتويي آورد وروي سرش انداخت و بچه ها شروع کردند به زدن .حالا نزن کي بزن ،که آجيل مي خوري ؟ بگير، تنها مي خوري؟ بگير.


و بالاخره در اين گيرو دار يکي از بچه ها در آرزوي رسيدن به آجيل دست توي جيبش کرد ،اما آجيل مخصوص چيزي جز نان خشک ريز شده نبود. همگي سر کار بوديم 


(افسران جنگ نرم)





مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شرکت پارس سازه فرش بزرگمهر مدرسه فرهنگیان دخترانه دهدشت پر و پيمون Becky Linda Mia روزانه نوشت اعظم خانم